یادداشت از شقایق نصیری- کارشناس ارشد برنامهریزی شهری: شهر، بیش از آنکه مجموعهای از خیابانها و بناها باشد، یک تجربه زیسته روانشناختی است؛ یک زیستبوم عظیم که هر گوشه آن، هر میدان و هر کوچهاش، بر تار و پود روح و روان ساکنانش اثری مستقیم میگذارد. شهر میتواند ما را در خود ببلعد، مضطرب و منزوی کند، یا برعکس، به آوردگاهی برای شکوفایی، خلاقیت و عمیقترین پیوندهای انسانی بدل شود. اینجاست که نگاه روانشناسی مثبتنگر، نه به عنوان یک رشته مجزا، بلکه به مثابه روحی در کالبد شهرسازی، میتواند راهگشا باشد و به ما بیاموزد چگونه فضاهایی خلق کنیم که بهزیستی و شادکامی را در رگهای زندگی شهری به جریان اندازند.

شهری که در آن شکوفایی ممکن است، شهری است که نبض هیجانات مثبت را در کالبد خود به تپش درمیآورد. این امر با تزریق زیبایی و طبیعت به روزمرگی محقق میشود. تصور کنید پارکی که با نور ملایم خورشید آغشته شده، نمای ساختمانی که با هنرمندی طراحی گشته، یا صدای دلنشین فوارهای در یک میدانگاه عمومی؛ اینها تنها تزئینات شهری نیستند، بلکه محرکهای قدرتمندی برای ایجاد حس شادی، آرامش و قدردانیاند. شهری که فضاهای عمومیاش را از سلطه خودروها رها میسازد و به جولانگاه امن عابران پیاده و دوچرخهسواران تبدیل میکند، در واقع شهروندانش را به تجربه بیواسطه لذتهای کوچک و در عین حال عمیق زندگی دعوت میکند.
اما شکوفایی انسان در انزوا رخ نمیدهد. شهر مثبتنگر، صحنهای برای روابط معنادار و پیوندهای اجتماعی مستحکم است. این شهر، با طراحی فضاهای تعاملی مانند میادین سرزنده، کافههای دنج و بازارهای محلی پرهیاهو، فرصت برخوردهای اتفاقی و گفتگوهای خودجوش را فراهم میکند. در چنین شهری، معماری از مقیاس انسانی پیروی میکند؛ محلهها هویتی مشخص دارند و حس تعلق را در ساکنانشان بیدار میکنند. نیمکتهایی که روبروی هم قرار گرفتهاند، زمینهای بازی که والدین را به گفتگو وامیدارند، و مراکز فرهنگی که افراد با علایق مشترک را گرد هم میآورند، همگی آجرهای بنای یک جامعه شهری حمایتگر و به هم پیوسته هستند.
فراتر از لذت و روابط، انسان در جستجوی معنا و غرقگی است. یک شهر میتواند بستر این جستجو باشد. شهری که به تاریخ و فرهنگ خود احترام میگذارد و گذشتهاش را در سیمای امروزش زنده نگه میدارد، به ساکنانش ریشه و هویت میبخشد. وقتی شهروندان فرصت مشارکت در تصمیمگیریهای محلی را مییابند و اثر دست خود را در بهبود محلهشان میبینند، زندگی در شهر برایشان معنادار میشود. از سوی دیگر، فضاهایی برای فعالیتهای خلاقانه، ورزشی و هنری، شهر را به میدانی برای به چالش کشیدن تواناییها و تجربه غرقگ شدگی تبدیل میکند؛ آن لحظات جادویی که فرد چنان درگیر فعالیتی لذتبخش میشود که گذر زمان را از یاد میبرد.
در نهایت، شهر بستر تحقق اهداف و دستاوردهاست. دسترسی عادلانه به آموزش، فرصتهای شغلی و امکانات زیربنایی، به شهروندان این امکان را میدهد که برای رویاهای خود تلاش کنند و طعم موفقیت را بچشند. شهری که نوآوری و کارآفرینی را تشویق میکند و موفقیتهای شهروندانش را، هرچند کوچک، به رسمیت میشناسد، حس خودکارآمدی و انگیزه را در جامعه تقویت میکند.
بنابراین، معماری یک شهر صرفاً مهندسی سازهها نیست، بلکه مهندسی تجربههای انسانی است. خلق یک شهر شکوفا، نیازمند یک تغییر نگاه است: از تمرکز بر بتن و فولاد به تمرکز بر قلب و ذهن شهروندان. شهری که با اصول بهزیستی روانشناختی طراحی شود، تنها مکانی برای زیستن نخواهد بود، بلکه به شریکی فعال در مسیر رشد، شادکامی و تحقق کامل ظرفیتهای انسانی بدل خواهد شد.



