«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيم، الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ، الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ، إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ، اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ، صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلَا الضَّالِّينَ؛ به نام خداوند بخشنده مهربان، حمد و سپاس فقط خدای راست که پروردگار جهانهاست، خدایی که بخشنده و مهربان است، پادشاه روز جزاست، ما فقط تو را میپرستیم و فقط از تو یاری میجوییم، ما را به راه راست راهنمایی فرما، راه آنان که بر ایشان انعام فرمودی، نه راه آنان که بر ایشان خشم کردی و نه راه آنان که به ضلالت درافتادند.»
«ای نام تو بهترین سرآغاز
بینام تو نامه کی کنم باز
ای یاد تو مونس روانم
جز نام تو نیست بر زبانم»
(نظامی گنجوی)
ـ هر بامداد، آن پادشاه عالم و آن رب اعلای کائنات دروازههای شکوهمند قصرش را بر آدمیان میگشاید تا همراه فرشتگان در سرود ستایش زیبایی همآواز شوند و آنگاه، روی در روی، با آن شاهد یگانه سخن گویند که: معشوق و معبود ما تویی.
«آخر قصد من تویی، غایت جهد و آرزو
تا نرسم، ز دامنت دست امید نگسلم»
(سعدی)
دروازه ورود به کتاب الهی
ـ این سوره را فاتحةالکتاب خواندهاند، از آنکه گویی دروازه ورود به ساحت کتاب الهی است و نیز آن را سوره سبعالمثانی خواندهاند، از آنکه هفت آیه است و بنابر حدیثی، این سوره دو بار بر آن حضرت نازل شده است.
ـ این سوره بین بنده و پروردگار تقسیم شده، به این معنا که بخشی از آن از زبان پروردگار است و گویی خود اوست که خطاب به بندگان میفرماید: «حمد و ستایش هر چه هست، به پروردگار عالمیان تعلق دارد که بسیار بخشنده و مهربان است و پادشاه روز جزاست» و بخش دیگر از زبان بندگان است که گویی در حضور آفریدگار و پرورنده خویش ایستادهاند و مستقیماً به او خطاب میکنند که: معبود و معشوق ما فقط تویی و ما از هیچکس جز تو در زندگی یاری نمیجوییم و دعایمان این است که ما را در هر کار به صراط مستقیم که تو خود در آن قرار داری، هدایت کنی و در این راه بداری و این راه مستقیم، راه کسانی است که تو به آنها نعمت و برکت عطا کردی؛ زیرا هیچ نعمتی در جهان برتر از هدایت به راه مستقیم و سوقدادن به سوی کمال نیست و آثار این نعمت بر چهره دارندگان آن آشکار است، از خرمی و نضارت و خلق خوش و نگاه مهربان که فرمود: «تَعْرِفُ فِي وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ؛ از چهرههايشان طراوت نعمت را درمىيابى.» (مطففین، 24)
«یوسف کنعانیم روی چو ماهم گواست
هیچکس از آفتاب خط و گواهی نخواست
ای گل و گلزارها کیست گواه شما
بوی که در مغزهاست رنگ که در چشمهاست»
(دیوان شمس)
و ادامه دعا این است که ما را در شمار کسانی قرار مده که بر آنها خشم گرفتی و نه کسانی که به گمراهی درافتادند. خشم بر آن است که دانسته به راه خطا میرود و گمراهی محصول جهل و بیخبری است.
وفور صنعت ادبی التفات در قرآن
ـ در این سوره، صنعتی ادبی وجود دارد (علاوه بر صنایع دیگر) به نام «التفات» و آن این است که گوینده ناگهان از غایب به حاضر تغییر بیان دهد و از سومشخص به دومشخص یا اولشخص بازگردد و در قرآن از این صنعت بسیار یافت میشود که چون اغلب بیخبر و بدون مقدمه است، مایه لذت و ابتهاج و اعجاب و اعتبار است. چه هیجان و ابتهاجی بیش از اینکه خداوند بهصورت غایب از خود سخن میگوید که هر حمد و ستایشی از آن اوست و اوست که پروردگار عالم و پادشاه روز جزاست و ناگاه در میانه سخن، انسان وارد صحنه میشود و مستقیم به پروردگار خطاب میکند که ما فقط تو را میپرستیم.
ـ از نمونههای شیرین صنعت التفات، دو بیت زیر از سعدی است که مرتب حرکت از اولشخص به دومشخص و سومشخص در آن دیده میشود و مضمون سخن همان «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» است:
«گر دنیی و آخرت بیارند
کاین هر دو بگیر و دوست بگذار
ما یوسف خود نمیفروشیم
تو سیم سپید خود نگه دار»
ـ مضمون آیات این سوره در ادبیات فارسی به زبانهای گوناگون و گاه با آوردن عین عبارت قرآنی آمده است:
«عیشم مدام است از لعل دلخواه
کارم به کام است الحمدلله»
(حافظ)
ـ مولانا در حکایتی از حضرت موسی(ع) در تفسیر «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» میفرماید:
«گفت موسی را به وحی دل خدا
کای گزیده، دوست میدارم تو را
گفت «چه خصلت بود ای ذوالکرم
موجب آن تا من آن افزون کنم»
گفت «چون طفلی به پیش والده
وقت قهرش دست هم در وی زده
خود نداند که جز او دیّار هست
هم از او مخمور و هم از اوست مست
مادرش گر سیلیی بر وی زند
هم به مادر آید و بر وی تند
از کسی یاری نخواهد غیر او
اوست جمله شرّ او و خیر او
خاطر تو هم ز ما در خیر و شرّ
التفاتش نیست با جای دگر
غیر من پیشت چو سنگ است و کلوخ
گر صبیّ و گر جوان و گر شیوخ»
همچنانک ایّاک نعبد در حنین
از بلا، از غیر تو لا نستعین
هست این ایاک نعبد حصر را
در لغت آن از پی نفی ریا
هست ایاک نستعین هم بهر حصر
حصر کرده استعانت را و قصر
که عبادت مر تو را آریم و بس
طمع یاری هم ز تو داریم و بس»
تفسیر مولانا از «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ»
ـ مولانا همچنین در دیوان شمس، تفسیر بدیعی از «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» آورده است، بدین بیان که در زمستان دانهها همه در سجودند که ما تو را بندهایم و در بهار همه میگویند ما از تو یاری میجوییم و سر از خاک برمیآورند:
«ایاک نعبد است زمستان دعای باغ
اندر بهار گوید: ایاک نستعین»
ـ «ای که در دنیا نرفتی بر صراط مستقیم
در قیامت بر صراطت جای تشویش است و بیم»
(سعدی)
ـ حلاج را پرسیدند که «دین تو چیست؟» گفت: «من از مذهب پروردگارم پیروی میکنم.» گفتند: «مذهب پروردگارت چیست؟» گفت: «إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ؛ همانا که پروردگار من بر راه راست است.» (هود، 56) و این است دین عشق که در ادب پارسی از آن سخن میرود.
ـ راه مستقیم، کوتاهترین فاصله میان آدمی و هر کمالی است که لایق حال اوست و چه بسیار مردمان در پی رسیدن به سعادت و شادی به راههای کج و معوج میروند و راه را بر خود طولانی میکنند و اغلب دوری بلند در دوزخ حرمانها و حسرتها میزنند تا باز اگر لطف خدا شامل شود، به صراط مستقیم بهشت بازگردند، چنانکه برای رسیدن به شهرت، به جای دل سپردن به کار خوب و ارائه آثار برجسته، در دام ثروت و قدرت و شهرتطلبی میافتند و هزار دروغ و دسیسه از ایشان به ظهور میرسد؛ اما به حقیقت شهرت که درخشش طبیعی نور دانایی و زیبایی و نیکویی است، نمیرسند.
ـ بنابر روایات معتبر، امیرمؤمنان علی(ع) فرموده که هر چه در تمامی قرآن است، در سوره حمد مندرج است و آنچه در سوره حمد آمده، همه در بسم الله درج است و همه محتوای بسم الله در بای بسم الله جمع آمده و من نقطه زیر آن با هستم. عارفان این روایت را چنین تفسیر کردهاند که «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم» همان رحمت ساری و جاری الهی در کل کائنات است که کتاب محکم الهی است و بای بسم الله رمزی از نفس ناطقه انسانی است و نقطه زیر «با» همان سرّ سویدای عشق است که بدون نقطه عشق، «ب» را مقام و منزلتی و معنا و مفهومی نمیماند؛ زیرا نقطه عشق که جوهر ذات آدمی است، تمامی آفرینش و عالم ماده و مدت را که «ب» رمزی از آن است، معنی میبخشد.
«نقطه عشق نمودم به تو هان سهو مکن
ور نه چون بنگری از دایره بیرون باشی»
(حافظ)
منبع: کتاب «سیصد و شصت و پنج روز در صحبت قرآن»: حسین الهی قمشهای، انتشارات سخن، صص 1 ـ 5.