1 تیر 1404

چاره‌ای نیست؛ بشکن و بیاموز

31 خرداد 1404

سمیرا قاسمی

احتمالا فکر می‌کنید بزرگ‌سالی وقتی است که فارغ‌التحصیل می‌شوید و آن روی جدی زندگی، بیرون دانشگاه با تلخندی بزرگ به شما سلام می‌کند؟ پس در اشتباهید، آموزش، هیچ‌وقت تمام نمی‌شود.

دانشگاه دربارۀ شکست به ما تفکر اشتباه می‌دهد. ما دربارۀ موضوعی می‌آموزیم، و امتحان می‌دهیم، و اگر نمره نیاوریم کار تمام است اما بیرون از آن، خبری از کتاب و امتحان و نمره نیست؛ اگر شکست بخورید، چیزی می‌آموزید. دانستن این موضوع آن‌قدر برای تونی فیدل، مربی و مدرس کارآفرینی مهم بوده که در کتاب «ساختن» می‌نویسد: ای کاش زودتر این نقل قول را بلد بودم. شاید به کارم می‌آمد. کدام نقل قول؟ نقل قولی از آدمی ناشناس: «تنها شکست در سن بیست تا سی سالگی شما، بی‌فعالیتی‌ست. جز این هر چه کردید، آزمون و خطاست.»

تجربۀ او نشان داده بهترین راه برای یادگرفتن این است که دورتان را از آدم‌هایی پر کنید که دقیقا می‌دانند ساختن چیزی عالی چقدر دشوار است. کسانی که زخم خوردۀ این کارند. در این مسیر، اگر هم حرکتی اشتباه باشد، اشتباه کردن بهترین راه است برای دوباره اشتباه نکردن: «انجام بده، شکست بخور، بیاموز.»

مسئلۀ اصلی این است که هدف داشته باشی و برای رسیدن به چیزی که برایت بزرگ و دشوار و مهم است بجنگی. بعد هر قدم که به طرف هدفت برداری حتی اگر قدمی لغزان باشد، باز قدمی به پیش است و نمی‌توانی به جای گام زدن در مسیر از روی آن بپری. نمی‌توانی جواب‌ها را از پیش آماده روی کاغذ تحویل بگیری و سختی‌های راه را میان‌بر بزنی. آدم‌ها اگر خودشان تلاش کنند و خراب کنند و دفعۀ بعد متفاوت عمل کنند، از طریق کشمکش‌های زایا چیزهای زیادی می‌آموزند.

توصیۀ نویسندۀ کتاب «ساختن» به همۀ ما این است: «در اوایل دوران بزرگ‌سالی لازم است یاد بگیرید که خطر را نباید کنار زد، باید با آن روبرو شد. می‌توانید راهنمایی و توصیه بگیرید، می‌توانید کسی را الگو قرار دهید و راه او را بروید ولی تا وقتی خودتان قدم در آن راه نگذارید و نبینید مسیر به کجا می‌رود عملا چیزی یاد نمی‌گیرید.»

او می‌گوید: «من از اولین شکست غول‌آسایم چیزهایی آموختم که از اولین موفقیتم نیاموختم. بعد از گذراندن شب و روزهای زیادی در دفتر روزی از خواب بیدار شدم و دیدم نمی‌توانم از تخت بیرون بیایم. قفسۀ سینه‌ام درد می‌کرد، همه چیز به شکست انجامیده بود؛ همه چیز، و بالاخره فهمیدم چرا.

وقتی جنرال مجیک در اطرافم داشت فرومی‌پاشید، دیگر یک مهندس عیب‌یاب سطح پایین نبودم. روی معماری و طراحی سیلیکون سخت‌افزار و نرم‌افزار کار کرده بودم. وقتی همه چیز داشت خراب می‌شد، رفتم و با آدم‌های بخش فروش و بازاریابی صحبت کردم. دربارۀ مطالعۀ خواسته‌های مصرف‌کنندگان و برندینگ چیزهایی آموختم  و این جا بود که به اهمیت مدیران و فرایندها و محدودیت‌ها پی بردم. بعد از چهار سال متوجه شدم یک دنیا فکر باید پشت نوشتن یک خط کد باشد؛ این طور فکر کردن، خودش فرایندی دل‌رباست و من می‌خواستم کارم بشود فکر کردن. ضربۀ بدی که شکست اولم به من زد باعث شد راه پیش روی من کاملا روشن و واضح شود.»

وقتی جوانی، فکر می‌کنی همه چیز را می‌دانی و یک مرتبه متوجه می‌شوی اصلا نمی‌دانی داری چه کار می‌کنی. یک روز و یک جا پیش خودت می‌گویی در جایی هستی که داری تلاش زیادی می‌کنی تا هر چه می‌توانی یاد بگیری، آن هم از آدم‌هایی که می‌توانند چیزی عالی درست کنند؛ پس حتی اگر این تجربه حالت را بگیرد، ضربه‌ای که خورده‌ای تو را به مرحلۀ تازه‌ای از زندگی‌ات پرت می‌کند و این، یعنی بزرگ‌سالی.

سازمان دانشجویان جهاددانشگاهی واحد اصفهان، می‌کوشد با انتشار سلسله مطالب «کار خوانی»، مخاطبان خود را در مسیر رسیدن به شناخت بهتر خود، برای رسیدن به رضایت شغلی یاری کند. یادداشت‌های پیشین، با هشتگ کارـخوانی در شبکه‌های اجتماعی این سازمان به نشانی studentcity.isf@ قابل دسترسی است و یادداشت‌های آتی نیز، به معرفی کتاب «ساختن» اختصاص خواهد داشت؛ کتابی که راهنمایی نامعمول برای ساختن چیزهایی است که ارزش ساخته شدن دارند.

مطالب مرتبط