12 خرداد، در میانه اکران فیلم «مرگ یزدگرد»، وقتی هنوز معلوممان نشده بود آن مرد کهنهپوش، پادشاه است یا آسیابان برق رفت؛ برق رفت و یک نفر توی تاریکی گفت: «لپ تاپو بیارید.» باتری لپ تاپ اداری، پنج دقیقه بیشتر همراهی نکرد و بقیه فیلم را خیره به صفحه نمایشگر لپ تاپ فاطمه پریشانی دیدیم؛ همه با هم دیدیم و حتی یک نفر از آن میانه، نفرینکنان به تاریکی از جا بلند نشد که برود.
صحنه برای منِ برگزار کننده در عین تکراری بودن معنا داشت؛ برگشتم به عقب، تا بهار 1402 که سازمان دانشجویان، نامی بزرگ بود و میزی کوچک، در طبقه دوم مصلای الغدیر دانشگاه. از ششم فروردینِ آن سال، صبح به صبح میآمدم دانشگاه، خلوت رخوتناک نگهبانها را به هم میزدم و محکم میگفتم: «در را باز کنید». ظهر به ظهر که برق میرفت، به یمن نور روز، هر کاری که میشد بدون برق انجام داد، انجام میدادم؛ با نیم نگاهی به این جمله کوتاه، که یک روزِ تلخ، روی تخته نوشته بودم:
«ادامه بده»
پیشنویس طرح «شهر دانشجو» را در همان خلوت نوشته بودم، با امید بسیار به اینکه سازمان دانشجویان شبیه همان جایی باشد که در شأن نام بلند اوست… چند ماه بعد که کانوندار شدیم و بچههای برداشت، بنا داشتند اولین برنامهشان را اجرا کنند، درست چند دقیقه قبل از اکران برق رفت؛ برق رفت و خیلی زود، پیش از آن که ناامیدی بر امید اندک آنها غلبه کند برگشت.
حالا نزدیک دو سال است که با ستاره معصوم زاده (دبیر کانون فیلم برداشت)، هر جا که گرهای در کار کانون افتاده خندیدهایم و گفتهایم: «برق رفته، ولی میاد.»
این اتفاق، به وقت ضبط نخستین برنامه کانون «سپهر اقتصاد» هم افتاده بود. آن روز همهچیز روبهراه و بهجا بود؛ حتی لباس صورتی رنگ استاد، که پسرها، پیش از شروع برنامه حرصِ هماهنگ نبودن رنگ آن را با پرده پس زمینه میخوردند! اما میانه کار برق رفت و یک شعر ترکی سوزناک از سوی ایمان صالحی (دبیر کانون سپهر اقتصاد) پایان بخش کار شد. آن روز هم تکیه کردیم به همین عبارت من در آریِ امیدزا: «برق رفته، ولی میاد» و پروژه، ادامه پیدا کرد.
ما سرخوشانه به این تلخی مکرر معنا دادهایم و به قول دبیر کانون فیلم برداشت، حالا چیزی شده شبیه آیین تشرف، شده آزمون تابآوری؛ «اینجا باید بپذیری که برق میآید و میرود تا بتوانی سرسختانه به ساختن چیزی که ارزش ساخته شدن را دارد ادامه بدهی.»
بدبینانهترین واکنش به این امید کم جان را فردای این اتفاق، از سوی یکی از مخاطبان اینستاگرام گرفتم؛ تهمتی با این مضمون که «فلانیها، فلاکت روزمره را عادیسازی نکنید»! نه، با صدای بلند نه. این اشارهها اگر حامل پیامی باشد، تنها و تنها در ستایش ادامه دادن و ایستادگیست.
در زمانهای که برای زنده بودن، باید بیش از یک دلیل داشت، ما با همین بهانههای ساده، «این امید اضطرابآلود را ارج مینهیم» که نیمه روشن هر چیز، غالب آید و نیمه تاریک، در آن حل شود.