یادداشت از عباس کیانی-کارشناس ارشد طراحی شهری: مفهوم «تنش» در نگاه نخست، ذهن را به سوی ناآرامی، درگیری و بحران سوق میدهد؛ واژهای که اغلب بار منفی دارد و حس بیثباتی را القا میکند. در شهرها نیز شاهد شکلگیری گونههایی از این تنش هستیم که ماهیتی پیچیدهتر و در عین حال عمیقتر دارند. یکی از بارزترین و چالشبرانگیزترین این تنشها، درگیری میان «حفاظت از بافتهای تاریخی» و ضرورت «توسعهی شهری» است. این دو رویکرد به ظاهر متضاد، در بسیاری از شهرها به گرهای کور بدل شده است که تصمیمگیران و مدیران شهری را با پرسشهای بنیادی و اغلب بدون پاسخ مواجه میکند.
بافت تاریخی، اگرچه نمادی از گذشته غنی و هویت فرهنگی هر شهر است، اما در برابر توسعه و نیازهای زندگی مدرن، گاه چون مانعی در مسیر حرکت به جلو به نظر میرسد. در سوی دیگر، توسعه زمانیکه بدون درک صحیح از بستر تاریخی شهر و بدون توجه به ارزشهای فرهنگی آن صورت گیرد، به تهدیدی جدی برای حافظه جمعی و میراث ماندگار آن بدل میشود. اما نکته اساسی آن است که این دو رویکرد الزاما در تضاد و تقابل با یکدیگر نیستند. آنچه به عنوان «بازآفرینی شهری» شناخته میشود، دقیقا در همین نقطه تلاقی و تعامل میان «توسعه» و «حفاظت» معنا مییابد.

بازآفرینی شهری رویکردی است که تلاش میکند از دل این تنش، خلاقیت و نوآوری بیافریند. به جای انتخاب یک سوی ماجرا و حذف دیگری، این رویکرد بر یافتن راهحلهای میانه و هوشمندانه تأکید دارد. در این فرآیند، توسعه صرفاً به معنای گسترش کالبدی یا ساختوسازهای گسترده نیست، بلکه به معنای ارتقاء کیفیت زندگی شهری و پاسخگویی به نیازهای معاصر در چارچوب احترام به تاریخ و فرهنگ محلی است. از سوی دیگر، حفاظت نیز به معنای ایستا و داشتن نگاه موزهای به بافت تاریخی نیست، بلکه باید امکان بازخوانی و بازتولید معنای گذشته در بستر زندگی امروز را فراهم آورد.
در واقع، «دیالکتیک توسعه و حفاظت»، نه یک نبرد فرسایشی و پایانناپذیر، بلکه بستری برای گفتوگویی خلاق میان گذشته و آینده است. دیالکتیکی که اگر به درستی مدیریت شود، میتواند زمینهساز خلق شهرهایی زنده، پویا و باهویت باشد. در این میان، نقش مدیریت شهری تعیینکننده است؛ چراکه وظیفه آن، برقرار ساختن تعادل و تعامل مؤثر میان این دو قطب است. این تعادل، نه از طریق تصمیمهای قاطع و یکجانبه، بلکه از طریق مشارکت دادن متخصصان، مردم محلی و سایر ذینفعان در فرآیندهای تصمیمگیری و برنامهریزی محقق میشود. مثال بارز شکست این دیالکتیک، وضعیت کنونی بافت تاریخی شهر اصفهان است. شهری که زمانی نمونهای درخشان از همنشینی تاریخ و زندگی بود، امروز با از دست دادن انسجام کالبدی و کارکردی، دیگر نمیتواند به معنای واقعی کلمه «بافت» تلقی شود. این فروپاشی تدریجی ناشی از آن است که یا توسعه بیضابطه و بدون توجه به ارزشهای تاریخی بر آن غلبه کرده، یا حفاظت سختگیرانه و بدون انعطاف، امکان حیات دوباره را از آن سلب کرده است.
در مقابل، راهحلهایی نظیر تجهیز خانههای تاریخی به امکانات روزآمد، بدون آسیب به ارزشهای معماری و فرهنگی آنها میتواند نمونهای از بازآفرینی موفق باشد. خانههایی که زمانی کارکرد زیستی داشتند، میتوانند امروز نیز با حفظ روح تاریخیشان، به عنوان فضاهای فرهنگی، اقامتی، یا آموزشی مورد استفاده قرار گیرند. به این ترتیب، نه تنها از میراث تاریخی حفاظت میشود، بلکه امکان بهرهبرداری معاصر از آنها نیز فراهم میآید؛ آنهم بدون نیاز به تخریب و ساخت مجدد. بازآفرینی شهری فرصتی است برای بازاندیشی در شیوه تعامل با گذشته و آینده. رویکردی که بهجای حذف یکی به نفع دیگری، به دنبال «همزیستی خلاق و معنادار» میان این دو است. در این مسیر، شهر نه میدان نبرد تنشهای بیپایان، بلکه بستری برای همآفرینی نسلها و معناهای گوناگون خواهد بود.
این متن آغازی بود برای شکلگیری این پرسش که آیا همواره به تنشها و تضادها (به ویژه در مسائل شهری) باید با نگاهی منفی نگریست یا در پس آنها نیز خلاقیتی نهفته که میتواند راهگشا باشد؟ آغازی برای حرکت به سوی تعادل در برنامهریزیها و طراحیهایمان، برای هدایت جریانهایی که شهر را میتواند به قهقرا بکشاند و یا به نقطهای درخشان بدل سازد.